و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است!
و کسی گفت چنین گفت:سفر سنگین است
باد با قافله دیری است که سر سنگین است
گفت:با زخم جگرکاه قدم باید سود
بر نمکپوش ترین راه قدم با ید سود
گفت: ره خون جگر می دهد امشب همه را
آ ب در کاسه سر می دهد امشب همه را
سایه ها گزمه مرگند،زبان بربندید
بار-دزدان به کمینند-سبکتر بندید
مقصد اهسته بپرسید، کسان می شنوند
پر مگویید که صاحب قفسان می شنوند
گردباد است که پیچیده به خود می خیزد
از پس گردنه کوه احد می خیزد
نه تگرگ است،که آتش زفلک می جوشد
وز خشکای لب رئد، نمک می جوشد
زنده ها از تف لبسوز عطش ، دود شده
مرده ها در نفس باد، نمکسود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت، چنین گفت:سفر سنگین است
×××
خسته ای گفت که زلریم، زما در گذرید
هفت سر عائله داریم زما درگذرید
گفت ؛ گفتند و شنیدم که گذر پر عسس است
تا نمک سود شدن فاصله یک جیغ رس اشت
چیست واگرد سفر جز دل سرد آوردن؟
سر بی دردسر خویش به درد آموردن
پای ازاین جاده بدزدید کهمه در پیش است
فتنه مادر فولاد زره در پیش است
پای از این جاده بدزدید ،سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است؟
×××
و چنان رعد شنیدم که دلیری غرید
نه دلیری ،که از این بادیه شیری غرید
گفت:فریاد رسی گر نبود ،ما هستیم
نه بترسید،کسی گر نبود ،ماهستیم
گفت :ماییم ز سرتا به شکم محو هدف
خنجری داریم بی تیغه وبی دسته به کف
نصف شب خفتن ما ،پاس دهی های شما
بعد از ان پاس دهی های شما خفتن ما
الغرض ماییم بیدار دل و سر هشیار
خنجر از کف نگذاریم،مگر وقت فرار…
×××
وکسی گفت : بخسبید ،فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
گقت:ایام برات است، مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است ،مبادا بروید
گفت :ما از حضراتیم ،به ما تکیه کنید
مستجاب الدعواتیم،به ما تکیه کنید
گفت:جنگ وجدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فرو هشته ما مپسندید
بنشینید که آبی ز فراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس زکاتی برسد
سفره باید کرد …اما علم رفتن را
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را
×××
الغرض در همه قافله یک مرد نبود
یا اگر هم بود ،شایسته ناورد نبود
همه یخ های جهان را،همه را سنجیدیم
مثل دل های فرو مرده ما سرد نبود
رنج اگر هست ،نه از جاده،که از ماندن هاست
ور نه سر باخته را زحمت سر درد نبود
آه از آن شب ،شب عصیان ،که در این تنگ آباد
غیر آواز گره خورده شبگرد نبود
آه از آن پیکار ،کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرنا و رجز بود وهماوردنبود
یادگار ـآن علم سوخته ـرا گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم
در هفتاد رقم بتکده وا شد از نو
چارده کنگره طاق ،بنا شد از نو
آنچه آن پیر فروهشت ،جوانان خوردند
گله را گرگ ندزدید ،شبانان خوردند
بس که خمیازه گران گشت،وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته ما منزل شد
باز ماییم و قدم سای به سر گشتن ها
مثل پژواک،خجالتکش برگشتن ها
از خم محوترین کوچه پدیدار شده
«و به خال لبت ای دوست !گرفتار شده »
یا محمد!نفسی سوخته در دل داریم
آتشی سرخ وبرافروخته در دل داریم
یا محمد !شرر آلوده عصیان ماییم
تشنه تر ،خشکتر از ریگ بیابان ماییم
یا محمد! همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و علمدار نبود
یا محمد!شب طوریم،بر آی از پس ابر
چشمراهان ظهوریم ،برآی از پس ابر
×××
و کسی گفت،چنین گفت:کسی می آید
«مژده ای دل !که مسیحا نفسی می آید»
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست
مرد اگر هست ،بدانید که ناوردی هست
ما نه مرداب ،که جوییم ،بیا برگردیم
و نمک خورده اوییم، بیا برگردیم
نه در این کوه ،صدای همگان خواهد ماند
آنچه در حنجره ماست ، همان خواهد ماند
خسته منشین که حدیبیه حنیینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
دشنه بردار که بر فرق کسان باید گفت
و قفس بر صاحب قفسان باید کوفت
هرزه هر بته که رویید ،به داسش بندیم
گرد خود هر که بچرخد ،به خراسش بندیم
سفر دشت غریببی است ،نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبی است ،نفس تازه کنیم
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
«ای جوانان عجم!جان منوجان شما»
کوه از هیبت ما ریگ روان خواهد شد
و کسی گفت،چنین گفت:چنان خواهد شد
شمع این مرقد اگر هست، همین مارا بس
مذهب احمد اگر هست،همین مارا بس
گزیده ادبیات معاصر ـ محمد کاظم کاظمی